فرشته کوچولوی مامان و بابا آندیا فرشته کوچولوی مامان و بابا آندیا ، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 26 روز سن داره

❤ آنـــــــدیا فرشـــــته کوچک مـــــن ❤

دومین یلدای آندیا

   دخترکم : پاییز ثانیه ثانیه می گذرد، یادت نرود این جا کسی هست که به اندازه تمام برگ های رقصان پاییز برایت آرزوهای خوب دارد. عمرت یلدایی ، دلت دریایی ، روزگارت بهاری امسال عید واسه شب یلدا خونه مامان جون بودیم...یعنی به عبارتی مهمون مامان جون و باباجون بودیم....خاله فرزانه و دایی مجید هم بودن وحسابی جای دایی جواد خالی بود.. که البته  با اونم  تلفنی صحبت کردیم ویه کم رفع دلتنگی شد.... مامانی جون : این دومین یلدایی هست که تو کنارمونی و حسابی توی این شبهای سرد پاییزی با شیرین کاریهات به زندگیمون گرمادادی.... امیدوارم همیشه سالم و تندرست باشی و لبات پر از خنده با...
30 آذر 1392

17 ماهگی گل دختر

    به بهانه 17 ماهگیت نشستم  و لپ تاپ و گذاشتم روی پام و شروع کردم به نوشتن ، هنوز توی خواب ناز هستی وامیدوارم تا آخر نوشتن  من هم بیدار نشی... 17 ماه گذشت ، اگه مثل خیلی ها بگم زود گذشت که یه کم دروغ گفتم شاید جند سال دیگه که برگردم و خاطراتم و مرور کنم اون موقع گذر زمان واسم سریع باشه اما الان نه........ خصوصا از زمانی که رفتی مهد کودک و هر روز یه سوغاتی جدید (ویروس)واسمون  از مهد میاوردی. مادر بودن سخترین کار دنیاست.... توهم یه روز مادر میشی و تمام این حرفهای منو با گوشت و پوستت لمس میکنی   گاهی اون قدر دلت میگیره و میخوای بلند بلند گریه کنی ...
13 آذر 1392

واژه های زیبای تو.....

  آرام جانم! این روزهاکلمات همچون دُر از دهان پاکت بیرون می آیندورنگ می دهند     به روزانه های من بگذار تا زین پس برایت بنویسمشان,بلکه یادم نرود جابه جا گفتن اصواتت   را پس و پیش گفتن حروفت را.بنویسمشان تا یادم بماند..... آن روزی که متنی را میخوانی ,بلند,رسا ,شیوا..  شاهزاده کوچک من یادم بماند این قصه از کجا شروع شد. 1 - بابا 2- مامان 3- خاله 4-زری جوون (مربی مهد کودکت ) : آتی توون 5- آب بده 6-ماست : ما 7-بده 8- بگیر : بی 9-پستونک : پیسی 10- می خوام : خا 11- الو : ادو اينهايي كه گفتم همه احوالات حرفهاي اين روزهاي تواند......
12 آذر 1392
1